شهید سریشی افتخار مردم همدان در ناجا/ چشمان بی جانی که با بوسه فرمانده باز شد
تاریخ انتشار: ۷ خرداد ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۰۸۹۵۶۸
علی شاه نظری گفت: اسماعیل شهیدی بود که زمانی که فرمانده اش بر بالین وی حاضر می شود و بوسه ای بر پیشانی اش می زند چشمانش باز می شود.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از عصر همدان؛ شهدای ناجا یکی از مظلومترین شهدا هستند که معمولا در مرزها به شهادت می رسند استان همدان همان طور که شهدای زیادی را در دوران دفاع مقدس تقدیم کرده در سال های بعد از انقلاب در سراسر ایران اسلامی و برای عزت مردم و آرامش ملت از نیروهای جان برکف ناجا برای ایجاد امنیت پایدار استفاده کرده و در این راه شهدای زیادی را تقدیم انقلاب و اسلام کرده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
شهید اسماعیل سریشی از شهدای نیروی انتظامی استان فرزند خیرعلی متولد سال ۱۳۶۵ که در شهرک ولیعصر همدان متولد و در درگیری با گروهک عبدالمالک ریگی از اشرار منطقه سیستان بلوچستان در ۲۲ اسفند سال ۱۳۸۷ به جمع شهدا پیوست.
برای آشنایی بیشتر با شهید اسماعیل سریشی با دوست صمیمی او علی شاه نظری که هم محله ای بودند و اکنون مدرس دانشگاه بوعلی سینا همدان است به گفت و گو نشستیم.
علی شاه نظری در گفتگو با خبرنگار عصر همدان گفت: از زمان نوجوانی تا لحظه شهادت با اسماعیل هم محله ای بودیم و هر دو در شهرک ولیعصر همدان زندگی می کردیم.
وی ادامه داد: اسماعیل از همان نوجوانی خصوصیات اخلاقی بارز و خوبی داشت و جزو افراد فعال در مساجد و مجالس امام حسین (ع) بود، همیشه در مسجد محل به تلاوت قرآن و مداحی مشغول بود و کمتر کسی او را دیده که کتاب نهج البلاغه دستش نباشد.
شاه نظری عنوان کرد: اسماعیل پایه ثابت مراسم اعتکاف بود و همه او را می شناختند چرا که در ستاد دانش آموزی نیز فعالیت ویژه ای داشت.
وی با اشاره به اینکه شهید خبر از شهادت خودش داد، افزود: روز اربعین بود که اسماعیل رفقا را جمع کرد و با همه عکس یادگاری گرفت و گفت من شهید می شوم.
دوست صمیمی شهید سریشی، بارزترین خصوصیت اخلاقی شهید اسماعیل سریشی را اخلاص دانست و گفت: در زندگی اخلاص داشت و اهل ریا نبود تا جایی که می توانست به مردم خدمت می کرد و ارادت ویژه ای به اهل بیت داشت.
شاه نظری گفت: اسماعیل از آذرسال ۸۵ به استخدام نیروی انتظامی در آمد و لباس مقدس خدمت به تنها نظام شیعی در جهان را بر تن کرد و دوره آموزشی را در مشهد مقدس سپری کرد.
وی افزود: پس از پایان دوره آموزشی، در منطقه زاهدان، یگان ۱۱۲ لار، با پست سازمانی کمک متصدی خودرو و نقشه برداری مشغول به انجام وظیفه شد و سرانجام در ۲۲ اسفند سال ۱۳۸۷ توسط گروهگ عبدالمالک ریگی، موسوم به جندالله به شهادت رسید.
دوست صمیمی شهید بیان کرد: اسماعیل شهیدی بود که زمانی که فرمانده اش بر بالین وی حاضر می شود و بوسه ای بر پیشانی اش می زند چشمان شهید باز می شود، فیلم این لحظه در شبکه های مجازی نیز منتشر شده است.
کتاب شیدای شهادت زندگینامه و خاطرات شهید اسماعیا سریشی است و این مجموعه با هدف آشنایی با سرگذشت و زندگی این شهید مبارز و نیز ارائه الگوی اخلاقی و عملی به جوانان تدوین شده است.
انتهای پیام/
منبع: دانا
کلیدواژه: شاه نظری
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.dana.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «دانا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۰۸۹۵۶۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
حتی با تولد فرزندش هم جبهه را ترک نکرد
این یک بیت شعر با خط زیبای شهیدسید مهدی شاهچراغ برای همیشه به یادگار ماند: با صدهزار جلوه برون آمدی که من /با صدهزار دیده تماشا کنم تو را. شهیدسید مهدی شاهچراغ معلم و هنرمند خطاط بود. اما دغدغه جنگ و جبهه او را به میدان جهاد کشاند. سیدمهدی نه در دوران جنگ که پیش از آن در عرصه انقلاب و بیداری و آگاهی مردم و هم محلیهایش نسبت به ظلم رژیم شاه سهیم بود. شهید سیدمهدی شاهچراغ خیلی زود به آرزویش رسید و مزد مجاهدتهای خود را در عملیات غرورآفرین الی بیتالمقدس گرفت. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ او آسمانی شد، آنچه در ادامه میآید ماحصل همکلامی ما با محترمالسادات شاهچراغ همسر شهید سیدمهدی شاهچراغ است.
بیقرار رفتن بود
سیدمهدی متولد ۶ تیرماه سال ۱۳۳۸ دامغان بود. درسخوان بود و همزمان با درس و تحصیل کار هم میکرد. خدمت سربازیاش را در اصفهان سپری کرد. کمی بعد معلم شد و بعد از آن ازدواج کرد. همسرش میگوید: وقتی ازدواج کردم سنم کم بود. خیلی از کارهای خانه را بلد نبودم. سیدمهدی من را در کارهای خانه مثل آشپزی و لباس شستن کمک میکرد. همیشه نماز را اول وقت میخواند و من بلافاصله پشت سرش میایستادم. نمازهای جماعتمان را هیچگاه از یاد نمیبرم. زندگی خوبی داشتیم. او در دوران انقلاب هم فعالیت داشت. چند روز قبل از پیروزی انقلاب بود. مردم راهپیمایی میکردند. سیدمهدی در جلوی صف راهپیمایان، عکس امام (ره) را به سینه چسبانده بود و شعار میداد. جمعیت به پادگان نزدیک میشد. سیدمهدی میان نظامیان رفت و گروهی از آنها را همراه خود میان مردم کشاند. بعضیها میگفتند: «این چه کسی است که با جرأت آنها را به جمع ما میکشاند.» چند روز بعد پادگانهای ارتش به دست مردم فتح شد. جنگ که شروع شد، سیدمهدی هم بیقرار رفتن شد. جهاد فرصت دوبارهای برای همسرم بود. او کار، درس و معلمی را به عشق حضور در میدان جهاد رها کرد و راهی شد. با اینکه ما منتظر تولد فرزندمان بودیم. اما همین هم مانع سیدمهدی نشد.
خبر تولد فاطمه
خدا خیلی زود فاطمه را به ما هدیه کرد. خبر تولدش را در جبهه به او دادند. دوستانش میگفتند: یکی از بچهها فریاد زد: دختر سید مهدی متولدشده! همرزمانش که متوجه شدند، از شادی فریاد کشیدند و تبریک گفتند. شیرینی میخواستند. هرکس به نحوی سر به سر سیدمهدی میگذاشت. بعضیها از دور میگفتند:مبارکه! عدهای هم میپرسیدند:اسم دخترت را چی میگذاری؟ سیدمهدی با خوشحالی جواب داد: فاطمه!
فرمانده گردان رو به سیدمهدی کرد و گفت:شما دیگر برگرد! خانمت به شما احتیاج دارد. بچهها میخواستند از سیدمهدی خداحافظی کنند که او با حرفش همه را متعجب کرده و پاسخ داده بود: من تا آخرعملیات میمانم.
شهادت در بیت المقدس
همرزمش لحظه شهادت کنارش بود. ابوتراب کاتبی بعدها برایم از آن لحظه اینگونه روایت کرد. آتش سنگینی بود. خمپارهای به سنگرشان خورد به طرفشان رفتیم و صدای نالهای شنیدیم. کمرش ترکش خورده بود. میدانستم که به تازگی پدر شده است. دو انگشتر در دست داشت. آنها را درآوردم و صورتم را نزدیکش بردم و گفتم: سیدجان! بگو هر چی میخواهی بگو! دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید، اما نتوانست و همان لحظه به شهادت رسید. همسرشهید در ادامه میگوید وقتی به شهادت رسید کوچکترین تغییری در صورتش ایجاد نشده بود. چهرهاش همان بود که موقع خداحافظی آخر دیده بودیم. گویی خوابیده بود.
بدرقه با دعای خیر
قبل از رفتن به جبهه پیش پدرش رفت تا از او هم اجازه بگیرد. پدرش بعدها برایم گفت سید مهدی آمد و در حالیکه سرش پایین بود به من گفت: پدر! از شما اجازه میخواهم تا با خیال راحت به جبهه بروم. من هم نگاهی به او کردم و پاسخ دادم با وضعی که همسرت دارد من صلاح نمیبینم که تنهایش بگذاری! فردای همان روز برای وداع آخر آمد. من هم که اصرار سیدمهدی را برای رفتن دیدم، رضایت دادم و دعای خیرم را بدرقه راه او کردم و گفتم خدا پشت و پناهت!
فاطمه و شهادت پدر
خیلی طول نکشید که خبر شهادت سیدمهدی را برای خانواده آوردند. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات الی بیتالمقدس سیدمهدی به آرزویش رسید. تشییع پیکر شهید خیلی شلوغ بود. بسیاری از مردم آمده بودند تا حضورشان تسلی خاطر بازماندگان باشد. فاطمه، چند روزه بود. دائم گریه میکرد. فاطمه را روی سینه پدر شهیدش گذاشتند آرام شد.
از شهید سیدمهدی شاهچراغ وصیتنامهای بر جا ماند که در یازدهمین روز از اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ و تنها چند روز قبل از شهادتش آن را نوشت. شهید سیدمهدی شاهچراغ بسیار ولایتمدار بود. او در این نوشتار در کنار توصیههایی که به خانواده داشت از ملت ایران خواسته بود که برای امام دعا کنند.
منبع: روزنامه جوان
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی